جانم خسته و پریشانم در غم تو گریانم از همه گریزانم تا رود زتن جانم
تو که گفتی به پیش من بمون چرا چنین نهان مرا بحال خود رها کردی
چرا ندیده ای که از غمت فغان رود به اسمان چه گویمت مرا فدا کردی
مگر که جان به لب رسد که یادت از نظر رود چرا تو بی خبر از من رفتی
چه میشود عیان شوی مرا عزیز جان شوی بگو چرا بگو کجا رفتی
دیده بر رهت دارم در دل شب تارم در غم تو بیمارم تا دوباره برگردی
به هر کرانه رفته ای به یک بهانه رفته ای دلم نشانه رفته ای بجویمت زبی نشانها
دوباره پیش من بیا ببین که میشود به پا نوای شور و نغمه ها به کوه و دشت و اسمانها
ببین که دل شکسته ام به گوشه ای نشسته ام بجز تو دل نبسته ام دمی بمان به پیش من عزیزم
زدیده خون شود روان به یادت ای امید جان زچشم من نشو نهان که در فراق روی تو رسد خزانم
دیده در رهت دارم در دل شب تارم در غم تو بیمارم تا دوباره برگردی